جانی گیتار
این بخش از دیالوگهای «جانی
گیتار» را سه سال پیش برای کلاس «کارگاه داستان» ترجمه کردم. بهنظرم از بهترین
دیالوگهای عاشقانهی تاریخ سینماست. نکتهی جالب بازیهای کلامیست که در آن
بسیار چشمگیر است.
۱
ویهنا: تو اصلا عوض نشدی جانی.
جانی: چی باعث شده بود فکر کنی
عوض شدم؟
ویهنا: در عرض پنج سال آدم باید
یه چیزایی یاد بگیره.
جانی: پنج سال پیش با تو توی یه
سالن آشنا شدم. حالا هم توی یکی دیگه پیدات کردم. تفاوتی نمیبینم.
ویهنا: جز اینکه اینیکی مال
خودمه.... یه لحظه بیا اینجا... میدونی این چیه؟ (اشاره به ماکت شهر)
جانی: مثل خیلی شهرای دیگهایه که
دیدم.
ویهنا: این شهر سال دیگه اینجا
خواهد بود. تو میتونی صاحب بخشی از اون باشی. شریک بشی مثل فرانک، تام، ادی و سام.
جانی: چرا من؟
ویهنا: شاید به یه هفتتیرکش
احتیاج دارم.
جانی: آلبوکرک پر از هفتتیرکشه.
ویهنا: اما من فرستادم دنبال جانی
لوگان.
جانی: دیگه از این اسم استفاده نمیکنم.
ویهنا: پس اسمتو عوض کردی فکر
کردی همهچی عوض میشه؟
جانی: تو استخدامم کردی که برات
کار کنم.
ویهنا: فقط برای همین اومدی اینجا...
برای کار؟
جانی: نه. نه، میخواستم دوباره
ببینمت. شنیدم بخت بهات رو آورده.
ویهنا: ربطی به بخت و اقبال نداشت.
جانی: سعی کردم مودب باشم.
ویهنا: بابت اینکه چهطور به
دستش آوردم شرمنده نیستم... مهم اینه که حالا دارمش.
جانی: خیلی از آدمها اینطوری به
قضیه نگاه میکنن.
ویهنا: جز تو؟ ... تو چه حقی داری
قضاوت کنی؟
جانی: یه موقعی دوستت داشتم... مردها
نسبت به چیزی که براشون مهمه احساس غرور دارن. دوست ندارن لگدمال شدنش را ببینن. مرد
میتونه دروغ بگه، دزدی کنه، حتی آدم بکشه. اما تا وقتی غرورش را داره هنوز مرده.
ویهنا: زن فقط کافیه بلغزه، اونوقت
یه ولگرده... خیلی خیالت راحته که مردی.
جانی: خیالم وقتی راحتتر بود که
فکر میکردم منتظرمی.
ویهنا: واقعا فکر میکردی بعد پنج
سال منتظرتم؟
جانی: خب از آلبوکرک تا اینجا
خیلی راهه. باید به چیزی فکر میکردم. اما خوشایند بود به این فکر کردن که باز در
کنار هم خواهیم بود.
ویهنا: نظر لطف شماست آقای لوگان.
این یه خواستگاریه؟
جانی: مرد باید بالاخره یه جایی
مستقر بشه. اینجا هم مثل هر جای دیگهست.
ویهنا: این تکاندهندهترین
سخنرانیایه که زنی تا حالا شنیده. تحت تاثیر قرار گرفتم.
جانی: شاید خیلی عجولانه باشد اما...
فکر اصلی باید همین باشه، نه؟
ویهنا: نه، آقای لوگان. فکر من
این نیست.
جانی: فرض کنیم تو تعریف میکنی.
ویهنا: اوه، یه داستان غمانگیزه.
جانی: من برای داستانهای غمانگیز
شنوندهی خوبیام.
ویهنا: پنج سال پیش من یه مردو
دوست داشتم. نه خوب بود، نه بد اما... دوستش داشتم. میخواستم باهاش ازدواج کنم،
باهاش کار کنم. چیزی برای آینده بسازم.… باید تا ابد با هم خوشبخت زندگی میکردند...
نکردند. از هم جدا شدند. مرد نتونست خودشو تو قیدوبند خونه ببینه.
جانی: انگار زنه باهوش بود، از شرش
خلاص شد.
ویهنا: زنه باهوش بود، درسته. یاد
گرفت دیگه عاشق کسی نشه.
جانی: پنج سال خیلی طولانیه. باید
پای چند تایی مرد وسط باشه.
ویهنا: به قدر کفایت.
جانی: اگه برمیگشت چی میشد؟
ویهنا: وقتی آتیش خاموش میشه،
چیزی که برات میمونه فقط خاکستره.
۲
ویهنا: خوش میگذره، آقای لوگان؟
جانی: خوابم نبرد.
ویهنا: چی باعث میشه خوابت نبره؟
جانی: رویا. کابوس.
ویهنا: آره، منم گاهی دارم. بیا
این ردشون میکنه بره. (اشاره به مشروب)
جانی: امتحانش کردم. بهنظر نمیرسه
کمک بکنه. چند تا مردو فراموش کردی؟
ویهنا: به اندازهی زنایی که تو به
یاد میآری.
جانی: نرو.
ویهنا: من تکان نخوردم.
جانی: یه حرف خوب بهام بزن.
ویهنا: باشه. چی میخوای بشنوی؟
جانی: دروغ بگو. بگو همهی این سالها
منتظرم بودی. بگو.
ویهنا: همهی این سالها منتظرت
بودم.
جانی: بگو اگه برنمیگشتم میمردی.
ویهنا: اگه برنمیگشتی میمردم.
جانی: بگو همونقدر دوستم داری که
من دوستت دارم.
ویهنا: همونقدر دوستت دارم که تو
دوستم داری.
جانی: ممنون. خیلی ممنون.
ویهنا: بسه اینقدر برای خودت
دلسوزی نکن. فکر میکنی خیلی بهات سخت گذشته. من اینجا رو پیدا نکردم، باید خودم
میساختمش. فکر میکنی از چه راهی میتونستم این کارو بکنم؟
جانی: نمیخوام بدونم.
ویهنا: اما من دلم میخواد بدونی.
برای هر تخته، الوار و ستون اینجا...
جانی: بهاندازهی کافی شنیدم.
ویهنا: نه، باس بشنوی.
جانی: گفتم. دلم نمیخواد بیشتر
بدونم.
ویهنا: نمیتونی دهن منو ببندی،
جانی... دیگه نه. یه روزی به پات میافتادم تا کنارت باشم. با هر مردی که آشنا میشدم
توش دنبال تو بودم.
جانی: ببین ویهنا، خودت گفتی
کابوس دیدی... هر دومون دیدیم، اما حالا دیگه تموم شده.
ویهنا: واسه من نه. درست مثل پنج سال پیشه... کاش...
جانی: هیچی نگو... مجبور نیستی
چیزی رو برام تعریف کنی... چون واقعیت نیست... فقط تو و من. این واقعیته... توی
بار هتل آرورا داریم مشروب میخوریم. گروه موسیقی در حال نواختنه، ازدواج کردهایم.
و بعدش راه میافتیم میریم. پس بخند و شاد باش. این روز عروسیته.
ویهنا: من منتظرت بودم، جانی. اوه،
چی باعث شد اینقدر دیر کنی؟
3 comments:
ببخشید اول که بجثای جامونده از جشنواره رو پیش می کشم، ولی یه علامت سوال بزرگ واسه من در مورد صفری که به آرایش غلیظ دادید هست. منتظر بودم این مدت یکی مطرحش کنه و یه توضیحی از شما ببینم در این مورد (به خاطر مخاطب خاموش بودنی که در من نهادینه شده)
چیه علت اینکه این فیلم رو بی ارزش دونستید؟ این صفر دادن از عصبیت اومده یا از یاس؟
من البته خودم فیلم رو ندیدم ولی شور و کنجکاوی ای که برای فیلم جدید از نعمت الله دارم , و اعمتادی که بهش دارم و نظرات مثبت (و مختصری) که از وضعیت سفید و بی پولی و بوتیک دوست ها شنیدم باعث شده حدس زدن اینکه مجید اسلامی چرا فیلم رو بی ارزش دونسته برام یه بازی (مثل بازی .ستاره ها) بشه این مدت
اول از همه حدسم میره روی دلایل ایدئولوژیک (مطمئن نیستم از لفظ دقیق استفاده کرده باشم و درست این بود که موقع نوشتن این کامنت نوشته ی سلیقه و معیارتون رو به عنوان رفرنس میذاشتم جلوم که ...)، از سابقه ی شما حدس میزنم اگه برداشت ضد زن از فیلمی داشته باشید بی رحم میشید و من اوایل حس می کردم توی فیلمای نعمت الله یه جور لایه ی کم رنگی از این مسئله هست (که با چندبار دیدن نظرم عوض شد). چیز دیگه ای که حدس میزنم مایوس شدنتون از فیلم ناشی از ایماژ نداشتن فیلم باشه، چیزی که واسه شما وضعیت سفید رو ویژه کرد و حتما تو این فیلم هم دنبالش بودید. حدس دیگه ای که میزنم اینه که از یه حرکت کارگردان عبانی هستید مثل کنعان و تیم بازیگری که انتخاب شد.
به هر حال خوشحال میشم اگه دو سه خط توضیح بیش تری از شما در مورد دلایل بی ارزش بودن آرایش غلیظ بخونم.
Post a Comment